درآمد
تاثيرگذاري و شخصيتهاي هوشمند، مومن و دلسوز، در هر سن و طبقه اجتماعي، از جمله نعماتي است كه هر كسي امكان بهرهمندي از آنان را نمييابد؛ اما دوستان شهیده محبوبه دانش از حضور گرامي او در زندگي خويش بسيار خرسندند، بدان گونه كه از پس سالها هنوز هم شيوههاي او را در بسياري از عرصههاي زندگي خويش كارساز ميدانند.
چگونه با محبوبه دانش آشنا شديد؟
در سال دوم دبيرستان، دبيرستان هشترودي ميرفتم.
چه سالي؟
سال 56 بود و ما يك انجمن فعال داشتيم. سال اول را با خواهر بزرگ محبوبه و آذر رضايي، در مدرسه ديگري بوديم، بعد به هشترودي آمديم. آن دبيرستان ويژگي يك مدرسه اسلامي را نداشت، ولي عدهاي از بچههاي اسلامي آنجا جمع شده بودند و فعاليت ميكردند.
مسئولين مدرسه چه رفتاري داشتند؟
مخالفت ميكردند. مدرسه معاوني داشت كه دانشآموزي به اسم زنوزي را كه نميدانم الان كجاست، ميگرفت و سرش را محكم به ديوار ميكوبيد و ميگفت، «چرا شعار ميدهي؟» نزديك به سيسال از آن زمان ميگذرد، ولي من هنوز آن صحنه از يادم نميرود. اكثر بچههاي جمع ما متعلق به خانوادههاي سياسي اعم از چپ و راست بودند و يا دست كم بچههاي سالم درسخواني بودند و محبوبه با شناخت خوب و دقيقي كه از اين گروه آخر پيدا ميكرد و ميدانست كه خط سياسي خاصي ندارند، با آنها كار ميكرد. محيط خانواده محبوبه، محيطي روشنفكرانه و مذهبي بود و پدر و عمويش فعاليت سياسي داشتند و بنابراين محبوبه از يك زمينه قوي و محكم مذهبي برخوردار بود. ما شايد آن موقع كمي سطحينگر بوديم، ولي معلمهايي داشتيم كه ما را راهنمايي ميكردند و انجمن اسلامي مدرسه، آقايي به اسم ذوعلم و خانمي به نام حامي، فعاليت داشتند. مدرسهمان هم نزديك دانشگاه تهران بود و طبعاً تحت تأثير فعاليتهاي دانشگاه هم بوديم و در راهپيماييها شركت داشتيم.
محبوبه در اين ميان چه نقشي داشت؟
هميشه كتابهاي دكتر شريعتي و بعضي از كتابهاي ديگر در كيفش بود. او خيلي با كارهاي روبنايي كار نداشت. يادم هست روپوش مدرسه ما يك بلوز مردانه و شلوار لي بود. به ما بچههاي مذهبي اجازه داده بودند كه روي شلوار، يك سارافون بپوشيم و روسري سر كنيم. محبوبه با بچههايي كه اين ظاهر مذهبي را نداشتند، كار ميكرد، از جمله دختري بود كه من الان عكسش را دارم و خانواده بيقيدي داشت و محبوبه توانست روي او كار فرهنگي كند و نتيجه هم داد. محبوبه اساساً معتقد بود كه از اين طريق بايد به نتيجه رسيد و اعتقادي به كارهاي كوتاه مدت نداشت. او يك خورجين صنايع دستي داشت كه توي آن كتاب ميگذاشت و بعد از مدرسه به مناطق جنوب شهر ميرفت و كتاب ميبرد. اينكه كجا ميرفت، من نميدانم، ما منزلمان تا يك جايي هم مسير بود و بنابراين وقتي ميخواست به جنوب شهر برود، متوجه ميشدم. آن روزهايي كه حكومت نظامي شده بود. ظاهراً يك شب كه ميخواست برگردد خانه، چند تا پليس به كفشهاي كتاني او مشكوك ميشوند. مريم كفشهاي پاشنه بلند شيكي ميپوشد و از جلوي آنها عبور ميكند و خلاصه جوري رفتار ميكند كه آنها ديگر به او شك نميكنند و وقتي از منطقه خطر ميگذرد، دوباره كفشهاي كتانياش را ميپوشد. محبوبه واقعاً به كاري كه ميكرد، اعتقاد داشت. ما هم اعتقادات مذهبي داشتيم، ولي مثل او نترس نبوديم. محبوبه وقتي به اين اعتقاد ميرسيد كه بايد كاري را انجام دهد، اگر سنگ از آسمان ميباريد، دست بر نميداشت. بسيار مطمئن و راسخ بود.
از اين ويژگيهاي او خاطره خاصي داريد؟
مسير خانه ما تا يك جايي با هم بود. يعني تا خيابان طالقاني و شريعتي با من ميآمد. ما يك معلم شيمي داشتيم به اسم آقاي جهانگيري. كلاسهاي ما بر اساس حروف الفبا دستهبندي ميشدند و به خاطر نام خانوادگي، كلاس من و محبوبه جدا بود. كلاس كه تعطيل ميشد. من ميرفتم دم در كلاس او ميايستادم تا بيايد. يك روز هر چه ايستادم، نيامد. خانه ما خيابان ويلا بود. يدرم شده بود و دلواپس بودم و هر چند دقيقه يك بار ميزدم به در و ميگفتم. «محبوبه! من ديرم شده. بايد بروم.» و او ميگفت، «بايست، آمدم» خلاصه بيست دقيقه نيم ساعتي گذشت و ديدم محبوبه از كلاس آمد بيرون و پشت سرش هم آقاي جهانگيري آمد. گفتم، «چرا اين قدر طول دادي؟»گفت، «آقاي جهانگيري سر كلاس به من بياحترامي كرد، ايستادم و با او بحث كردم و تا عذرخواهي نكرد، دست برنداشتم و اگر اين كار را نميكرد، ده ساعت ديگر هم طول ميكشيد، اجازه نميدادم از كلاس بيرون بيايد.» محبوبه اعتماد به نفس و اراده عجيبي داشت. من فكر ميكنم جز اينكه شخصيت انسان كاملاً شكل گرفته باشد، در آن سن نميشود در برابر معلمها، آن هم معلمان آن مدرسه حرفي زد. تازه ما وضعيت خاصي هم داشتيم، چون با آذر رضايي هم دوست بوديم و او به خاطر وضعيت خاص خانواده و زنداني بودن خواهرش، كاملاً تحت نظر بود و تكتك رفتارهاي ما را ميپاييدند. يك بار هم او انشايي را سر كلاس خواند و او را گرفتند و زنداني كردند. در تأييد شخصيت محكم محبوبه اين خاطره يادم هست. يك بار سوار تاكسي شديم و نميدانم راديو بود يا ضبط كه موسيقي پخش ميكرد. به محض اينكه نشستيم محبوبه با چنان لحن جدي و محكمي به راننده گفت آن را خاموش كند كه اصلاً جاي بحث و چند و چون براي راننده نگذاشت. به هيچ وجه مقدمهچيني نكرد و محكم حرفش را زد. آن هم در شرايط كه كسي اين جور حرفها را تحويل نميگرفت.
به نظر شما چرا او چنين شخصيت محكمي داشت؟
اولاً شرايط خانوادگي و محيطي كه در آن بزرگ شده بود، خيلي اثرگذار و تعيينكننده بود و ثانياً به نظر من از نظر فكري و ذاتي هم استعدادها و ويژگيهاي خاصي داشت.
برنامههاي روزمره او چه بود؟
برنامهها را انجمن اسلامي مدرسه به ما ميداد، ولي گروههاي ديگر هم به شدت فعال بودند. البته آن روزها بين بچهها وحدت بيشتري وجود داشت، چون به هر حال فعال دشمن مشتركي داشتيم و همه نيروها در جهت مبارزه با رژيم شاه حركت ميكردند. يادم هست كه خيلي كار فكري ميكرديم، مخصوصاً روي بچههايي كه خط فكري درستي نداشتند.
از نظر نظم و آراستگي چگونه بود؟ از نظر فكري چه مطالعاتي داشت؟
خيلي منظم و آراسته بود. بيشتر كتابهاي دكتر شريعتي در اختيار ما بود و تك و توك كتابهاي شهيد مطهري هم به دستمان ميرسيد. من با محبوبه بيشتر در زنگهاي تفريح و بيرون از مدرسه ارتباط داشتم. همه جور كتابي را مطالعه ميكرديم.
از راهپيماييهاي قبل از انقلاب بگوييد.
يادم هست كه بچههاي دبيرستانهاي خوارزمي و جاويدان و هدف ميآمدند پشت در مدرسه ما كه آخرين ايستگاهشان بود و بعد هم به دانشگاه ميرفتيم. آنها پشت در شعار ميدادند و ما هم از اين طرف جوابشان را ميداديم. در اين جور مواقع پليس سعي ميكرد وارد مدرسه شود. دبير زباني به اسم آقاي حمزه داشتيم كه از نظر فكري با ما موافق نبود، اما در مقابل پليس سينه سپر ميكرد و ميگفت، «اگر بخواهيد به بچهها صدمهاي بزنيد، بايد از روي جنازه من بگذريد.» خيلي فداكاري ميكرد.
چگونه از شهادت محبوبه با خبر شديد؟
گمانم بعدازظهر آن روز بود كه مريم حيدرعلي به من زنگ زد كه محبوبه ميدان ژاله بوده و برنگشته. ظاهراً جنازه را به مسجدي برده بودند. محبوبه يك پيراهن چهارخانه آبي تناش بود و او را از روي همان شناسايي كرده بودند. بعد هم كه او را در قطعه 14 كه مربوط به افراد ناشناس بود، دفن كردند.
به نظر شما شهادت محبوبه روي هم نسلهاي خودش و نسلهاي بعدي چه تأثيري داشت؟
به نظرم چون جنگ شروع شد و هشت سال گرفتار بوديم. خيلي روي شخصيت محبوبهها كار نشد. شهيد فهميده را ببينيد كه خدا توفيق داد و امام او را توصيه كردند. درباره او همه جا صحبت ميشود، ولي از محبوبه كه او هم عضو آموزش و پرورش بوده، صحبتي نيست. الان كتابهاي دوره ابتدايي و راهنمايي دبيرستان عوض شده و در آنها بعضي از شخصيتهاي معاصر مطرح شدهاند، ولي از محبوبه به عنوان نماد شهداي هفده شهريور هيچ نامي برده نشده است. او واقعاً لياقتش را دارد كه هميشه مطرح باشد.
به اعتقاد من اين آدمها دنبال نام نبودهاند. شايد بهتر باشد كليت قضيه را تعريف درست كنيم، بعد هر كسي كه در اين كليت قرار گرفت، قابل احترام ميشود و جامعه به شكلي طبيعي از او تجليل كند.
درست است. اميرالمؤمنين ميفرمايند اگر كسي تاريخ را درست بفهمد و تحليل كند، هيچ حادثهاي او را متحير و متعجب نميكند. ما واقعاً احتياج به خانه تكاني ذهني و رفتاري داريم. چيزهايي را به عنوان ارزش به خودمان تحميل كردهايم كه آن روزها ضد ارزش محض بودند. البته من معتقدم كه هميشه حقيقت، خود را بروز ميدهد. كساني كه تغيير موضع دادند و عوض شدند، به نظر من همان موقع هم به خاطر شرايط يك سري كارها را ميكردند. دردشان، درد مردم نبود. چيزي را كه به عنوان اعتقاد در انسان جا بيفتد، تغيير نميكند. در مورد تأثير محبوبه پرسيديد، وقتي مهرماه شد و مدارس باز شدند، خواهر و مادرش آمدند و براي بچهها صحبت كردند كه خيلي روي آنها تأثير گذاشت. دست كم تا وقتي كه ما ديپلم گرفتيم خيليها را ديديم كه تحت تأثير محبوبه تغيير روش دادند. يادم هست كه دختر فرمانده حكومت نظامي قم به مدرسه ما ميآمد و عجيب تحت تأثير شخصيت محبوبه قرار داشت. قبل از پيروزي انقلاب، با اينكه در مدرسه به ما اجازه آزادي كامل نميدادند، باز هم ميشد كار كرد و در اين ميان محبوبه از همه فعالتر بود. ادب و اعتماد به نفس محبوبه بسيار تأثيرگذار بود.
روي زندگي خود شما چه تأثيري داشته؟
هميشه هست و براي بچههايم از او حرف ميزنم و ميگويم كه اين كارها را كرد. بچههاي من ويژگيهاي او را حفظ هستند. به عنوان يك همشاگردي مؤمن و شجاع و فهيم. در زندگي من بسيار مؤثر بود. او براي ما الگوي بسيار سازندهاي بود. هميشه در صحبتهايي كه با دوستان داريم، يادش با ما هست.
جايش خالي نيست؟
چون براي پيشرفت و رشد انقلاب شهيد شد، مثل همه شهدايي كه ويژگيهايي مشابه او دارند، جايشان خالي نيست، چون واقعاً با همت و پشتكار و خلوص اينها بود كه ميتوانستيم انقلاب را پيش ببريم. تصورم اين است كه آنها به جايگاهي كه شايستهاش بودند، رسيدند و شهادتشان توانست آثار پربركتي را برجا بگذارد كه هنوز ما در سايه همان بركات ميتوانيم زندگي كنيم. و گرنه با اشتباهات عجيب و غريبي كه انجام ميدهيم، معلوم نبود سرنوشتمان چه بشود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}